جدول جو
جدول جو

معنی په تکی - جستجوی لغت در جدول جو

په تکی
پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سه یکی
تصویر سه یکی
سیکی، سه یک، یک سوم، شراب، مخصوصاً شرابی که به واسطۀ جوشش، دوسوم آن تبخیر شده و یک سوم باقی مانده باشد، سه پخت، شراب سه پخت، شراب ثلثان شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَپْ پَ مَ)
دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه شهرستان ارومیه و در بیست و شش هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و یکهزار و پانصدگزی خاور شوسۀ مهاباد به ارومیه واقع است. جلگه ای معتدل و سالم است و 369 تن سکنه دارد. آب آن از درین قلعه و محصول آن غلات و توتون و انگور و حبوبات و چغندر است شغل اهالی آنجا زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و از شوسۀ مهاباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام زنی غیبگوی در معبد دلف، رجوع به پی تیا و ایران باستان ج 1 ص 272 و 665 و 667 و 749 و 781 و ج 2 ص 1214 و 1226 و 1227 شود)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
قاووت. پیه
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
در تداول عوام، بی تعقل. بی اندیشه.
- پرتکی گفتن، پرتکی جواب دادن
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ماده ای را گویند که لرزانک های نباتی را غلظت بخشد و نیز حموضتی که از تأثیر جسم قلیائی بر ’پک تین’ حاصل آید
لغت نامه دهخدا
(پَ)
اسم هندی زاج سفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ / پِ)
حالت و چگونگی په په (پپه) ، پخمگی. چلمنی. گولی. رجوع به پپه و په په شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ولایتی از تراکیه (آسیای صغیر). (ایران باستان ج 2 ص 1245)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مَکْ کی)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در9هزارگزی خاوری قلعه کلات مرکز دهستان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفه دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هفت هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ / یِ)
ثلث و یک بهره از سه بهرۀ هر چیزی. (ناظم الاطباء) :
کبک چون طالب علمی است و درین نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی.
منوچهری.
با فتح و ظفر بازگشتند و هرچه یافته بودند سه یکی به وی دادند. (قصص الانبیاء ص 148).
، شراب جوشیدۀ ثلثان شده:
از تن عقل پنج یک برگیر
سه یکی خور بروی خرم صبح.
خاقانی.
زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد
یکدم سه یکی می خور با یار به صبح اندر.
خاقانی.
رجوع به سیکی و سه یک شود، سه خال از بازی قمار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیزی کوچک، دیزی، تیره (در تداول مردم قزوین)، آبگوشت
پیچّی، (در تداول مردم قزوین)، لقمه، پیته
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرتکی
تصویر پرتکی
بی اندیشه بی فکر و تعقل: پرتکی چیزی گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تهی
تصویر پا تهی
برهنه پای، تهی پای
فرهنگ لغت هوشیار
شراب ثلثان شده باده ای که به سبب جوشش دو سوم آن بخار شده و یک سوم باقی مانده باشد شراب مثلث، شراب باده
فرهنگ لغت هوشیار
سکویی که در دو سوی درواز های چوبی و بزرگ تعبیه می شد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک پا
فرهنگ گویش مازندرانی
ابزاری که جهت ایجاد نقش بر روی نان از آن استفاده شوداین وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی
معلق زدن، پشتک وارو زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان پهن، بزرگ دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشاک، لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی اسباب بازی برای کودکان، نام قسمتی از آسیاب، پرگو –
فرهنگ گویش مازندرانی
خجول و کم جرأت
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای از بستن روسری که به جای گره زدن از زیرچانه، از پشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومیاین بازی با گردو انجام می شود و بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
با نوک پا راه رفتن، حرکت دزدانه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای بستن روسری که آن را به جای بستن در زیرچانه در پس سر.، پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
فرش کوچک در ورودی اتاق، پارچه ی کهنه ای که در گذشته جلوی
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم تنه ی بی آستین نمدین و زمخت که چریک ها و جنگجویان پیاده
فرهنگ گویش مازندرانی